۷ ژوئن ۱۹۱۰: خردهفروش نویسندگان
۱۳۹۵ خرداد ۱۸, سهشنبهمونیکا مان (Monika Mann) تا حدود میانسالی اسیر انتظارات خانواده فرادستش بود. پدرش نویسنده بلندآوازه، توماس مان و مادرش از خانواده فرهیختهای بود. آنها انتظار داشتند که فرزندانشان از سرآمدان روزگار خود باشند و چون میپنداشتند که مونیکا شخصیت بنامی به بار نخواهد آمد، با او بیمهری میکردند و این بیمهری را در خاطرات و نامهها و نوشتههایشان آشکار میساختند.
مونیکا انسان درونگرایی بود و از نگرانیهای خود هیچ نمیگفت و میکوشید تا حدی انتظارات خانواده را برآورد. او دبیرستان را به پایان نرساند. در ۲۳ سالگی با روی کار آمدن هیتلر به همراه خانواده از آلمان گریخت و کوشید در ایتالیا با تمرین شبانهروزی، پیانونواز حرفهای شود ولی موفق نشد.
۲۹ ساله بود که با شخص متمولی از اهالی مجارستان ازدواج کرد ولی یک سال بعد کشتی حامل آن دو هنگام سفر به کانادا غرق شد. خودش نجات پیدا کرد ولی همسرش جان سالم بدر نبرد.
۳۲ ساله بود که برای نخستین بار کاملا از خانواده جدا شد و چند سالی را در نیویورک گذراند و برای اولین بار استعدادش در نویسندگی را آزمود.
اما با شناختن آنتونیو سپادارو (Antonio Spadaro) بّنای سادهای اهل جزیره کاپری ایتالیا که او را به نوشتن تشویق میکرد، راهش را یافت و از آن پس کوشید تنها از این راه زندگیش را تامین کند.
از آنجا که مونیکا مان اکثرا مطالب کوتاه مینوشت خود را "خردهفروش نویسندگان" معرفی میکرد و علیرغم تردید پدر و مادرش در استعداد او در نویسندگی، نوشتهها و کتابهایش از اقبال بسیار خوبی برخوردار بودند.
مونیکا مان پس از مرگ همسر دومش، سپادارو از کاپری به آلمان بازگشت تا شاید پایان عمر را در کنار برادرش به آشتی بگذراند اما پس از مدت کوتاهی مِلک خانوادگی را ترک گفت و به لورکوزن (Leverkusen) رفت. سرانجام هم تمام ارثیهاش را به پرستار خصوصیش در لورکوزن بخشید.
مونیکا مان در ۸۲ سالگی در غرب آلمان درگذشت.