چهار راه جمهوری یا دوراهی استبداد و آزادی؟<br> مصاحبه با جمشید اسدی درباره دگرگونی مفهوم جمهوری
۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه
اکنون به نظر میرسد که بحثها گرایش به مضمون دارند و از وعدههای ایدئولوژیک فاصله گرفتهاند. درک ایرانیان در این مدت از جمهوریت تا چه حد تحول یافته است؟ کسانی هستند که از جمهوری هنوز نوعی سلطنت را میفهمند. انتقاد بسیاری از منتقدان به جناح حاکم از این زاویه است که آنان به نوعی سلطنت فقاهتی اعتقاد دارند. در انتقادها مدام گفته میشود که از جمهوریت چیزی باقی نمانده است.
حجت الاسلام محسن کدیور به تازگی مقالهای با عنوان "جنبش سبز در چهارراه جمهوری" منتشر کرده که در آن میان چهار نوع جمهوری فرق گذاشته است:
− جمهوری اسلامی به شکل کنونی آن
− جمهوری اسلامی با قرائت معقول از قانون اساسی
− جمهوری اسلامی بدون ولایت فقیه و
− جمهوری سکولار
نظر محسن کدیور این است که بایستی به سمت یک جمهوری مقدور رفت. جمهوری ممکن از نظر او جمهوری نوع دوم است، جمهوری اسلامی اصلاح شده. ولی مطلوب خود او جمهوری نوع سوم است.
دکتر جمشید اسدی، استاد اقتصاد و از اعضای اتحاد جمهوریخواهان، در مقالهای با عنوان «از چهارراه جمهوری تا دوراهی انتخاب: ناگفتهها در گفتار حجتالاسلام محسن کدیور و هماندیشان او» به حجت الاسلام کدیور پاسخ داده است.
با جمشید اسدی در مورد دگرگونی مفهوم جمهوری گفتوگو کردهایم:
خود شما در زمان انقلاب تا چه حد به محتوای جمهوری میاندیشیدید و اگر میاندیشیدید چه چیزی برای شما مهم بود و تفاوت آن با درک امروزتان چیست؟
جمشید اسدی: من در زمان انقلاب جوان بودم و چپ. البته به جمهوری می اندیشیدم اما به یک جمهوری تخلیلی. جمهوری که هم بر اساس تئوری های مارکس و دیکتاتوری پرولتاریا باشد و هم استوار به آزادی! جمهوری که هم به نوعی دموکراسی باشد و هم مارکسیستی.
بدیهی است که درک امروز من از جمهوری تفاوت بزرگی با درک من در آن سال ها دارد. در حقیقت چند سالی از انقلاب نگذشته بود که من نسبت به انقلابی گری چپ اتنقادی شدم و به آشتی ناپذیری مارکسیسم انقلابی و دموکراسی پی بردم. از همان سال ها کم کم با اندیشه لیبرالیسم آشنا شدم و امروز هم بیش از پیش بر همین باورم.
فکر میکنید آیا درک عمومی ایرانیان هم در طی این مدت از جمهوری عوض شده است؟
بدون شک عوض شده است. حتی از دیدگاه من در بعضی زمینه ها زیادی عوض شده است! مثلا بیشتر ایرانیان به شدت نسبت به انقلاب و تندروی بدبین شدهاند. خوب این امر مبارکی است. اما بعضی از ترس تندروی آن چنان عقب نشستهاند که در عمل به محافظه کار تبدیل شدهاند.
بسیاری، از جمله برخی از همرزمان خودم در اتحاد جمهوری خواهان ایران، آن چنان از تجربههای تندروی در سال های انقلاب پشیمان شدهاند که امروز حتی از انتقاد روشن به نقش آیتالله خامنهای در استبداد کنونی ایران واهمه دارند. از ترس افتادن از لبه پشت بام آن قدر عقب رفته اند که از لبه دیگر بام افتاده اند.
به هر حال فکر می کنم جمهوری دموکراتیک خواست اصلی اکثریت مردم است. نگاه کنید به تظاهرات مردم در خیابان و اتهاماتی که ارتجاع به دستگیرشدگان و زندانیان می زند.
اگر کسی بگوید که ایرانیان به سلطنت گرایش دارند و وجود نوعی سلطنت فقاهتی هم حکایت از این گرایش دارد، شما به این نظر چگونه انتقاد میکنید؟
از دیگاه نظری و تئوریک، پرسش اصلی بر سر سلطنت یا جمهوری نیست، بلکه بر سر آزادی و استبداد> است. دلیل اصلی شورش مردم علیه< محمدرضا شاه و جمهوری اسلامی هم در حقیقت شورش علیه استبداد بود و است.
من که جمهوری خواه هستم به لحاظ تئوریک با سلطنت مشروطه مشکل ویژهای ندارم. اما به لحاظ عینی فکر می کنم چه پیش و چه پس از انقلاب هواداران سلطنت از آزمایش آزادی خواهی سربلند بیرون نیامدهاند. بسیاری از ایشان هنوز از اشاره به استبداد زمان شاه پرهیز می کنند. حالا یا چون اشکالی در سیاستمداری محمدرضا شاه نمی بینند و یا دموکراسی را درست نمی شناسند. در هر دو حالت نشانه های قابل اطمینانی برای دموکراسی از خود نشان نمیدهند.
البته استثناهایی هم در این مورد هست. مثلا به نظرم با حزب مشروطه ایران می توان در مورد دموکراسی وارد بحث شد.<
بازگردیم به پرسش شما. نه به نظرم ایرانیان نه به سلطنت مطلقه و سلطنت فقاهتی کوچک ترین گرایشی ندارند. اگر داشتند که برای مخالفت با هر دو این قدر کشته و زندانی و تبعیدی نمی دادند.
مثلا اگر مردم به سلطنت فقاهتی کوچک ترین گرایشی داشتند که آقای خامنهای و هم پیمانان پاسدارش نیاز به این همه نیروهای سرکوبگر و زندان و مزدورسازی نداشتند.
در مقالهتان استدلال کردهاید که ما نه بر سر یک چهار راه به صورتی که آقای کدیور مطرح کرده، بلکه بر سر یک دوراهی ایستادهایم، دو راهی آزادی و استبداد. شاید آقای کدیور بگوید که من هم در نهایت چنین نظری دارم. اگر چنین باشد، تفاوت دیدگاههای شما در چیست؟
شک ندارم که در نهایت من و آقای کدیور در مورد لزوم دموکراسی برای ایران با یکدیگر اختلافی اساسی نداریم. اختلاف ما − و فکر میکنم این اختلاف اساسی است − در تحلیل از شرایط و استراتژی رسیدن به دموکراسی است. نوشته من در پاسخ به مقاله ایشان هم برای اشاره به همین تفاوت ها در تحلیل و
چرا در مقاله تان طرح این موضوع را که شرط آزادی، یک جمهوری سکولار است، پوشاندهاید و حتّا به نظر میرسد که با طرح چنین نظری مخالف هستید؟
شیوه پیشنهادی دکتر کدیور – همچون بسیاری دیگر که با توجه به تجربه انقلاب ۱۳۵۷ از انقلابی گری و تندروی هراس دارند - درست عکس آن چیزی است که باید. ایشان می گویند اول بر سر جمهوری اسلامی بر مبنای تفسیر حقوقی از قانون اساسی توافق کنیم که این مقدورترین راه نزدیکی به دموکراسی است. در حالی که به گمان من می بایستی نخست بر سر آزادی خواهی و حقوق مدنی، تقصیر احمدی نژاد و پشتیبانش مقام معظم رهبری توافق کنیم و با چنین پلاتفرمی به مبارزه ادامه دهیم، آنگاه ببینیم در جریان مبارزه و قبول اصل مصالحه و سازش، به کدام نوع از جمهوری می بایستی تن در داد که کمترین هزینه و بیشترین فایده را برای جنش آزادی خواهی در بر داشته باشد.
اجازه دهید در پایان به قسمتی از همان مقاله اشاره کنم:
برای درک حرکت و استراتژی مستبد باید منطق استبدادی را فهمید. مستبد تا مجبور نشود هرگز نمی اندیشد که بهتر است کمی از امتیازات خود را بدهد و در عوض با مخالفین به سازش دست یابد. مگر محمدرضا شاه فقید هیچ چنین اندیشید؟ منطق مستبد منطق زور است و فکر می کند تنها با بگیر وببند و سرکوب و تنش افروزی می تواند قدرت خود را حفظ کند. منطق مستبد منطق زور است و درست به همین دلیل زمانی که زور حریف را همسنگ و ای بسا برتر از زور خود دید آنگاه ممکن است به مصالحه و سازش تن دهد. همچون محمدرضا شاه و شنیدن صدای انقلاب.
از همین رو بر خلاف تصور دکتر کدیور و بسیاری دیگر - همچون بسیاری از همرزمان نگارنده این سطور در اتحاد جمهوری خواهان – امروز جنبش سبز در برابر گزینه های جمهوری ولایی اسلامی و سرانجام عرفی و بدون اسلام نیست. این سه گزینه برآمده از ساخت و سازهای ذهنی روشنفکرانه اند.
جنبش امروز در برابر دو انتخاب است: تن دادن به استبداد یا برپایی آزادی. تمامی دیگر بحث ها از جمهوری ولایی گرفته تا جمهوری عرفی و سکولار جنبی و کم اهمیت اند.
از همین رو جنبش سبز می بایستی حرکت خود را روشن تر از پیش بر سر آزادی خواهی و نیز انتقاد روشن به تقلب انتخاباتی، کودتای دولت احمدی نژاد و پشتیبانی خامنه ای از او سامان دهد. االبته همین جنبش سبز ممکن است با توجه به شرایط و توازن قوا، بر سر مقامی نهادین و بدور از قدرت اجرایی ولی فقیه سازش کند. راهبردی مثل مصالحه اپوزیسیون در شیلی که در ازای انتخابات، مقامی نهادین به ژنرال پینوشه داد (سناتور مادام العمر) یا ژنرال ژارولسکی (ابقا در مقام ریاست جمهوری). در چنین حالتی اسم جمهوری اسلامی همراه با ولایت فقیه خواهد بود و بگذار باشد! چه عیبی دارد این فقط یک اسم است ـ البته اگر مسمی بی عیب و دمکراتیک باشد.
در شرایط و توازن قوایی دیگر، جنبش سبز ممکن است موفق به تغییراتی پس از چند سال در قانون اساسی با حفظ چارچوب پیشین بشود. مثلا مانند آن چه در آفریقای جنوبی گذشت. آن وقت اسم نظام در ایران می شود جمهوری اسلامی بدون ولی فقیه. دموکراسی در کشور برقرار باشد، بگذار اسم جمهوری مان در کشور اسلامی بماند. اگر بهای گذار کم هزینه به دمکراسی است، چه باک!
اما اگر شرایط و توازن قوا مساعدتر و بهتر بود، انگاه جنبش سبز ممکن است خواستار جدایی مذهب از زندگی عمومی شود و در صورت موفقیت، اسم شرایط سیاسی کشورمان می شود جمهوری.
مصاحبهگر: نیلوفر خسروی
تحریریه: رضا نیکجو