نظریه "سینمای مؤلف" پس از پنجاه سال
۱۳۸۸ مرداد ۱۶, جمعهنظریه کارگردان به مثابه مؤلف در فرانسه شکل گرفت. پایان جنگ جهانی دوم و سرازیر شدن فیلمهای آمریکایی به سینماهای فرانسه فرصتی بود تا منتقدان و فیلمشناسان فرانسوی با سینمای هالیوود آشنایی بهتر و نزدیکتری پیدا کنند. سینمادوستان فرانسه تا پیش از جنگ، سینمای آمریکا را تنها به صورت پراکنده و جسته گریخته دیده بودند. پس از پایان جنگ، انبوه فیلمهای هالیوود به سینماهای فرانسه سرازیر شد. مردم به دیدن فیلمهایی رفتند که کیفیت فنی و هنری آنها بسیار بالاتر از محصولات بومی بود.
در اوایل دهه ۱۹۵۰ آندره بازن منتقد و فیلمشناس نامی ماهنامهی "کایه دو سینما" را پایهگذاری کرد. دیدگاه غیرسنتی او گروهی از منتقدان جوان و نوجو را پیرامون مجله گرد آورد. آنها ضمن ستایش از کمال هنری و پیشرفت تکنیکی سینمای هالیوود، به انتقاد ریشهای از سینمای فرانسه پرداختند و از فیلمسازان خواستند که خود را از بند کلیشههای سنتی رها کنند.
آندره بازن و همکاران جوانش به مطالعه دقیق و کارشناسانهی سینمای جهان دست زدند. آنها فیلم را به عنوان اثر هنری جدی گرفتند و برای نخستین بار، نه از روی خط داستانی یا سوژههای روایتی، بلکه بر پایهی معیارهای ساختاری و شناسههای تألیفی به ارزیابی و دستهبندی فیلمهای سینمایی دست زدند.
آندره بازن و همکاران جوانش، به ویژه فرانسوا تروفو و کلود شابرول با مطالعۀ دقیق و سیستماتیک کارهای چند کارگردان نامی به این نتیجه رسیدند که سینماگرانی مانند چارلی چاپلین، ژان رنوار، اورسن ولز، هوارد هاکز و آلفرد هیچکاک تنها "کارگردان" نیستند، بلکه خالق یا مؤلف آثار خود هستند و "دستخط" آنها را در هر فیلمی که ساختهاند میتوان تشخیص داد.
تجدید نظر در جایگاه کارگردان
در نظام استودیویی هالیوود، که بر پایه تقسیم کاری دقیق و حرفهای استوار بود، کارگردان یا رژیسور کسی بود که یک داستان را با استفاده از شگردها و تکنیکهای سینمایی برای ضبط روی نوار فیلم آماده میکرد. وظیفه کارگردان چیزی نبود جز نظارت بر اجرای داستان و هدایت بازیگران در برابر دوربین. مدیران تولید و رؤسای استودیوها بودند که بر تمام مراحل تهیه فیلم از ابتدا (یعنی یک طرح داستانی ساده) تا انتها (یعنی فیلم آماده ی نمایش) کنترل داشتند و بنابرین سازندهی واقعی محصول سینمایی به شمار میرفتند.
رواج سیستم ستارهسازی و برجسته شدن نام بازیگران در هالیوود، عامل دیگری بود که حرفه کارگردان را در سایه قرار داد. تا دهها سال مردم به خاطر تماشای والنتینو و داگلاس فربنکس یا مارلین دیتریش و گرتا گاربو به سینما میرفتند، و به کارگردان فیلمها کاری نداشتند.
نظریۀ مؤلف این دیدگاه را از ریشه تکان داد. منتقدان جوان "کایه دوسینما" با بررسی فیلمهای برجسته نشان دادند که کارگردان بیش از هر عامل دیگری در شکل نهایی فیلم سینمایی نقش دارد. اوست که به فرم تصویری و قالب نهایی هر فیلمی جان میدهد، و تهیهکننده هر قدر تلاش کند، نمیتواند "دستخط فردی" او را از بین ببرد. برای نمونه سینماگرانی مانند یوزف فون اشترنبرگ یا هوارد هاکز در ژانرها و سبکهای گوناگون فیلم ساختهاند، اما در تمام آثارشان، از کمدی تا جنایی و وسترن، میتوان رد خلاقیت آنها را آشکارا مشاهده کرد.
نظریه مؤلف به ویژه در شناخت سینمای نو افزاری کارآ و سودمند است. بسیاری از فیلمهای سینمای مدرن در نگاه اول پیچیده یا نارسا به نظر میرسند و تماشاگر تنها با قراردادهای تصویری شناخته شده یا رمزگان سنتی رایج، قادر به گشودن رازهای پنهان آنها نیست. اما اگر تماشاگر بداند که فیلمی از میکلآنجلو آنتونیونی یا اینگمار برگمن را میبیند، فیلم رازهای خود را به روی تماشاگر باز میکند و با زبانی خودمانیتر با او سخن میگوید.
AA/SA