نابینایی یک محدودیت است
۱۳۸۴ مهر ۲۵, دوشنبه"در جامعه ما نگاهی که به آدم<ها و انسان هست با نگاهی که جاهای دیگر هست تفاوت دارد. اینجا گرچه شاید دهها سازمان، بهزیستی، کودکان استثنایی، کمیته امداد، و غیره مدعی حمایت از آدمهایی باشند که محدودیتها یا معلولیتهایی دارند اما به دلایل متعددی، از جمله این که نگاه حاکم به این نهادها نگاه خیلی کند و لخت دولتی یا هیئتی است، توجهی نمیشود."
این بخشی از صحبتهای سعید عباسپور است. نویسندهای با دو مجموعه داستان و یک داستان بلند که از معدود نویسندگان دهه هشتاد است که کارش هم از سوی خوانندگان و هم از طرف منتقدان با استقبال مواجه شد. او که نخستین مجموعه داستانش، «بوی تلخ قهوه»، سال ۱۳۷۹ ، توسط انتشارات نقش خورشید، منتشر شد (و در یکسال به چاپ سوم رسید) کار نوشتن را دو دهه پیشتر آغاز کرده است.
عباسپور میگوید: «من از حدود دهه شصت که قال و قیل سیاست، که بالطبع روی همه هم تاثیر گذاشته بود، مقداری خوابید به ادبیات و بهطور مشخص ادبیات داستانی گرایش پیدا کردم. گرچه قبل از آن هم ادبیات را خیلی دوست داشتم اما فقط میخواندم و جرات این که بنویسم نداشتم یا فرصتاش یا فضاش نبود.»
او که اکنون تقریبا نابیناست در مورد وضعیت بینایی خود و مشکلات نابینایان و دیگر شهروندانی که نقص عضوی دارند توضیح میدهد: «نابینایی من در یک چشمم تقریبا مادرزاد بود و آن چشم دیگرم بینایی قابل قبولی داشت ولی حدود ده سال است که دیگر میشود گفت دید من خیلی کم شده، یعنی یک چشم من تخلیه شده و آن یکی که نابینا بوده مقدار کمی میبیند؛ جلو پا را و در این حد. و همین مشکلات زیادی را برای نوشتن و زندگی کردن به وجود آورده است... میدانید که به هر حال در جامعهی ما نگاهی که به آدمها و انسان هست با نگاهی که جاهای دیگر هست تفاوت دارد. اینجا گرچه شاید دهها سازمان، بهزیستی، کودکان استثنایی، کمیته امداد، و غیره مدعی حمایت از آدمهایی هستند که محدودیتها یا معلولیتهایی دارند اما متاسفانه به دلایل متعددی، از جمله این که نگاه حاکم به این نهادها یک نگاه خیلی کند و لخت دولتی یا خیلی هیئتی است، بنابراین توجهی نمیشود. حالا اگر من بخواهم این را کوتاه بگویم این طور است که اگر همتی شده همت شرکتهای خصوصی است که امکان خواندن و نوشتن را برای ما فراهم کرده است.»
دوران انقلاب و به ويژه سالهای جنگ تعداد زیادی معلول برجا گذاشت و شهروندانی که در این دوران دچار نقص عضو شدند کم نیستند؛ با توجه به این که دولتمردان خود را بسیار وامدار این هموطنان نشان میدهند، وضع رسیدگی به معلولان و دیگرانی که نقص عضوی دارند چگونه است؟
سعید عباسپور میگوید: «اولا آمدهاند کسانی را که در جنگ آسیب دیدهاند از کسانی که آسیبدیدگیهای مادرزاد یا معلولیت دارند جدا کردهاند. شاید به آن گروه اول، و البته نه در حدی که تبلیغ میشود، توجه بیشتری بشود. منتها این عوامل به عنوان عامل بوده؛ جنگ بوده، انقلاب بوده، جابجایی دو نظام بوده، اینها هست. منتها به نظرم علت این رسیدگی نکردن بیشتر همان نگاه است. این نگاه حاکم به این که اصلا شهروندی یعنی چه. یک نگاه غیرمدرن یا نگاه ایدئولوژیکی حاکم است که از دلش یک مدیریت ناکارآ در میآید. مثلا یک نفرارتوپدی خوانده و حالا چون با بهزیستی ارتباط دارد یا هر چیز، میگذارند [در راس یک کار]. هم یک متخصص ارتوپد احتمالا خوب را از جامعه میگیرند و هم یک مدیر حتما بد را تثبیت میکنند، آن هم برای این سیستمها. چون ما NGO های قوی هم در زمینه کار معلولان، نابینایان و ناشنوایان نداریم عموما نسبت به اینها خیلی غفلت میشود و بیشتر اسیر سوءمدیریت یا ضعف مدیریت میشوند.»
مشهور است که هر نقص عضوی باعث بیدار شدن تواناییهای خفتهی دیگر حسهای انسان میشود. از عباسپور میپرسم این نقص عضو چه نیرویی را در او تقویت و چه محدودیتی در کار او، به عنوان نویسنده، ایجاد کرده است؟
او پاسخ میدهد: «این سوال و بهخصوص قسمت آخر آن برای من خیلی جذاب است. اولا باید پذیرفت [که نابینایی یک محدودیت است]. من خیلی متاسفم که کارگردانی که فیلمی در زمینه یا به بهانه نابینایان ساخته میگوید نابینایی یک لطف و یک نعمت است. نه؛ نابینایی یک محدودیت است. یک محدودیت بسیار جدی است؛ شما نه یک چهره زیبا را میتوانید بینید نه یک فوتبال دلنشین را، نه یک یک فیلم بهرام بیضایی را. اینها همه به آدم آسیب میزند. منتها واقعیت اینجاست که بیش از آنکه آن حسها تقویت شود، این مهم است که آدم مقداری هوشیاریاش را به کار ببرد که چکاره نیست و بعد یک مقدار چکاره بودنش برایش مشخص میشود. مثلا بعضی جاها دوستان گفته یا نوشتهاند که توی دیالوگنویسی بعضی از کارهات بد نبوده. شاید این تحت تاثیر یک جمله از هوشنگ گلشیری بود. که یک وقتی، یادش به خیر، تلفنی صحبت میکردیم گفت: ببین تو به هر حال خیلی از صحنههای تصویری را نتوانی خوب توصیف کنی و بنویسی. ولی یادت باشه که مجبوری گوشهات قوی باشد. چون میخواهی بروی آن طرف خیابان باید از گوشهات استفاده کنی، میخواهی با کسی ارتباط بگیری همینطور. همه چیزی را که شما از نگاه میگیرید ما باید عمدتا از طریق گوش بگیریم. این باعث شده که یک مقدار کانال ارتباطی من با دنیا و نگاه من به دنیا از زاویه شنیدن و تمرکز روی سایر حسها باشد. این شاید باعث شده که دیالوگ نویسی من خوب شده باشد. اگر من بینایی بیشتری داشتم یا اساسا بینایی داشتم شاید الان دیالوگ نویسیام را دوست نداشتم. گرچه الان خیلی خوشحالم چون من دیالوگ و لحن و نثر را در داستان خیلی میپسندم. و خوشحالم که به جای چشمم، گوشم از بین نرفته. وگرنه آن موقع شاید دنیا بدتر میشد.»
مدتی است که یکی دو موسسه خصوصی نرمافزارهایی فراهم آوردهاند که به نابینایان امکان خواندن و نوشتن و حتی استفاده از اینترنت را میدهد. عباسپور که از این امکانات به بهترین نحو استفاده میکند خود را مدیون این تلاشها میداند: «پرسش شما شاید یک مقدار دین اخلاقی من را هم شاید کم کند. یک شرکتی هست به نام «پکتوس» که یک شرکت صد در صد خصوصی است. اینها فکر میکنم نزدیک به هفت هشت سال باشد که کار روی نرمافزارها و سخت افزارهایی برای نابینایان را شروع کردهاند که کارهای بسیار درخشانی بوده. یعنی باور کنید وقتی من اولین با کار این آقایان آشنا شدم، و همین الان، اصلا در زندگی من یک دگرگونی ایجاد شد. ما الان مانند هر بینایی در هر جای دنیا، جز در زمینه کارهای گرافیکی، میتوانیم وارد کامپیوتر بشویم و میتوانیم مطالعه کنیم، میتوانیم ایمیل بزنیم و ... . اینها. یک بخشهاییاش مربوط به برنامهای است به نام «جاز»، که یک برنامه خارجی و گویا آمریکایی است، و یک بخشهایی از آن همین برنامههایی است که شرکت پاکتوس ساخته تحت عنوان «پاکجاز» که برای اولین بار فارسی را در اینترنت میخواند.
عباسپور میگوید: «هر جای دیگر دنیا چنین اتفاقی افتاده بود خیلی بیشتر از یک رکورد وزنهبرداری، که البته آن هم مهم است، مورد تجلیل قرار میگرفت. نمیدانم چرا ما توی مملکتمان در مورد این قضیه خاموش بودهایم و خاموشیم. به هر حال این هست و برنامه ویرایشگرشان هست که اگر این برنامه نبود من واقعا هرگز نمیتوانستم داستان بلند بنویسم. کما این که قبلا هم ننوشته بودم. یک برنامهی دیکشنری دارند که به چهار زبان است. برنامه شطرنجی درست کردهاند که نابیناها اگر علاقه داشته باشند بتوانند چه با کامپیوتر و چه با نابیناهای دیگر بازی کنند. و برنامههای دیگری هم هست که این شرکت تهیه کرده است. البته یک شرکت دیگری هم هست که کارهای ارزشمندی انجام دادهاند. این شرکت «بهدید» نام دارد و برای نیمهبیناها وسیلهای درست کردهاند که به تلویزیون وصل میشود و بعد روی کاغذ قرار میگیرد و میشود مطالب را با آن خواند. من از این برنامه هم استفاده میکنم اما استفاده عمده من از برنامههای پکتوس، مانند پاکجاز و نوید و سایر برنامههایی که دارند هست.»
از سعید عباسپور در سال ۸۰ مجموعه داستان «پیاده روی در هوای آزاد»، نشر افق، منتشر شد و کار دیگرش «صداهای سوخته» که سال ۸۳، به وسیله نشر قصه، منتشر شده، از سوی جایزهی ادبی مهرگان به عنوان یکی از داستانهای بلند سال ۸۳ برگزیده شده است.
بهزاد کشمیریپور