فلسفهی احساس
۱۳۸۷ آذر ۱۲, سهشنبهاحساسات در زندگی انسان جایگاه خاصی دارند. گاه این احساسات خیلی ساده حضور دارند، ولی اغلب انسان یا دلتنگ آنهاست و یا در بیم و هراس از آن بهسر میبرد. گاه احساس را فرامیخوانیم و گاه میکوشیم از آن دوری جوییم. گاه نقش یک حس را بازی کرده و تظاهر بدان میکنیم و گاه احساسی را پس میزنیم و رغبتی به دریافت آن نداریم. احساسات در سرگذشتهای فردی، اجتماعی و سیاسی نقشی مهم دارند و در موقعیتهای خاص، نمیتوانیم بدون یک حال و هوا و احساس ویژه، آن موقعیت را دریابیم.
در آلمان کتابی انتشار یافته است با عنوان «فلسفهی احساس» اثر کریستف دمرلینگ (Christoph Demmerling) و هیلگه لاندور (Hilge Landweer).
در این کتاب نویسندگان کوشیدهاند با دقتی در حد ممکن، توصیفی از احساسات انسانی را در مناسبات فردی و اجتماعیشان ارائه دهند. تنها از راه یک تحلیل دقیق میتوان پی برد که اصولا پدیدههایی مانند قدردانی، احترام یا شرم میتوانند همخانواده باشند، تا بتوان آنها را زیر مفهوم احساس جای داد.
نویسندگان در پژوهشهای درازمدت خود در زمینهی فلسفهی احساس به این گمان رسیدهاند که نباید در پی یک نظریهی عمومی احساس، یا پاسخی عمومی به کارکرد احساس بود، زیرا این امری عجولانه خواهد بود که میتواند به گمراهی بینجامد.
این دو پژوهشگر با درک فلسفی خود بر این باوراند که در این عرصه باید هم به سنت پدیدارشناسانه متعهد ماند و هم به فلسفهی «روح» ویتگنشتاین. ویتگنشتاین، فیلسوف اتریشی، احتمالا در این زمینه میتوانست بگوید، مسئله اینجاست که باید به یک نگرش کلی در حوزهی پدیدههای حسی رسید تا بتوان به یک صرف و نحو احساس یا دستور زبانی احساس دست یافت.
نویسندگان به جای آنکه عجولانه به رهیافتهای علوم طبیعی و تجربی دست یازند و از این چشمانداز روابط علّی یک پدیده را بررسند، امری که حقانیت خود را هم دارد، بیشتر کوشیدهاند احساس را در پرتو تجربه بکاوند.
تجربه در اینجا به معنای تجربهی فرد است؛ و ذهنیت فردی متأثر از یک حس، امری است که در روشهای علوم طبیعی و تجربی نقش کمتری به آنها داده میشود. این درست است که تحلیل فلسفی نباید به تجربهی روزمره اکتفا کند و در مرزهای آن محدود بماند، ولی چشمانداز فردیت انسان را، بهویژه آنجا که به حسهای او بازمیگردد، نباید از میدان دید خارج کرد.
نویسندگان در تحلیل خود از حسهای انسانی، به سنتهای فلسفی نیز رجوع کردهاند. در گذشته برای مثال فلاسفهای همانند ارسطو، توماس آکوینی، دکارت و یا اسپینوزا احساس انسانی را تحلیل کردهاند، بهطوری که اگر امروز بخواهیم در حوزهی احساس به اندیشه و تأمل بنشینیم، نمیتوانیم از کنار نظریههای این فلاسفه بهراحتی بگذریم.
هنوز هم اندیشههای این فلاسفه برای انسان عصر حاضر تأملبرانگیز است، بهویژه که روابط مفهومی در حوزهی احساس را برای ما میشکافند. از اینرو در تحلیلهای خود، مطالعهی آثار این فلاسفه در زمینهی احساس، امری است بایسته. ولی هدف نویسندگان این هم نیست که بخواهند اندیشههای فلاسفهی کلاسیک را در شکلی تدقیق شده ارائه دهند.
بهطور کلی این پرسش نیز مطرح است که آیا اصلا فلسفه ابزاری مناسب برای تحلیل احساس هست؟ آیا دیگر رسانهها، مانند ادبیات و فیلم ابزاری دقیقتر برای تحلیل احساس انسانی نیستند؟ آیا احساس ظریفتر از این نیست که بتوان با مفاهم فلسفی آنها را توصیف و تحلیل کرد؟ بههرحال نویسندگان بر این باورند که اصولا برای فلسفه، تحلیل «احساس» دشوارتر از تحلیل دیگر «اشیاء» نیست.
نویسندگان در کتاب خود ۱۱ نوع حس انسانی را بررسیدهاند که عبارتند از: ارج و احترام، ترس، انزجار، نیکبختی و شادی، عشق، همدردی، حسرت و حسادت، شرم و حس گناه، غرور، غم و اندوه (ماخولیا)، خشم و حسهای تهاجمی.
داود خدابخش
مشخصات کتاب:
Christoph Demmerling / Hilge Landweer: Philosophie der Gefühle. Stuttgart / Weimar, Metzler Verlag 2007.