سرنوشتهای انقلاب؛ آنها که میگویند انقلاب به بیراهه رفت
۱۳۸۸ دی ۳۰, چهارشنبهاین گفتوگو در سال ۲۰۰۹ و به مناسبت سیامین سالگرد انقلاب ضد سلطنتی در ایران انجام شده است.
● دویچه وله: اول انقلاب چه میکردی؟
پروانه : من آن زمان در بیمارستان کار میکردم. درخانوادهای پرجمعیت و همفکر بودم. بخاطر شغلام در بیمارستان ارتش، روابط غلط و فرودستانهای میدیدم. مثلا از ما میخواستند گزارش بدهیم. رؤسا با زیردستانشان خیلی تحقیرآمیز رفتار میکردند. زنها را به چشم شیئی جنسی نگاه میکردند و گاهی میخواستند به آنها دست درازی کنند. گرایش ضدشاه در خانواده ما بود و شوهر خواهرم، فعالیت سیاسی داشت. در اوجگیری تظاهرات، همه ما همیشه بیرون بودیم. وقتی پدرم در دیماه سال ۵۷ فوت کرد، ما حتی برای او مراسم نگرفتیم. هر کدام در یک گوشه شهر بودیم.
● شعارهای انقلاب را به یاد میآوری؟ فکر میکنی کدام شعار تحقق پیدا نکرد؟
به نظرم استقلال و آزادی متحقق نشدند. هیچکس روی خوش ندید. سرخوشی و مستی ما چند ماه بیشتر طول نکشید. از همان اول که جریانهای ترکمن صحرا و کردستان پیش آمد، تا مرگ مشکوک آیتالله طالقانی، همه نشانههای بدی بودند. یکی یکی همه را کنار زدند و کسانی روی کار آمدند که معلوم نبود قبلا چه میکردند و کجا بودند.
سال ۵۹ ازدواج کردم ولی همیشه در این سالها، خودم و همسرم درمضیقه بودیم. همسرم بیکاری زیاد کشیده است. او مترجم است و از همان سالها، کتابهایش در ممیزی خاک خورده و اجازه نمیگیرد. چیزهایی که ترجمه میکند، اصلا ربطی به سیاست یا مذهب ندارد. نمیدانید ما چقدر بیپولی کشیدهایم. دو کتاب او را با هزینه خودمان چاپ کردیم. با حقوق من که ماهی هشت نه تومان بود، ماهی ۴۰ تومان نزول پول قرضی میدادیم.
● سرنوشت خود تو با انقلاب، چقدر تغییر کرد؟
من میخواستم در بطن جامعه و همراه مردم باشم. تنها مدت کوتاهی طول کشید که همه ملت یکرنگ شدند. هشت نه ماه اول دوران خوبی بود که به سرعت گذشت. ما در محله فقیرنشین زندگی میکردیم. از همان سال دوم انقلاب به بعد، بیشتر مردم عزادار بودند. چه مذهبیها و سنتیها و خانوادههای معمولی که بچههایشان به جبهه رفتند، چه خانوادههایی که کسی در آنها فعال یا هوادار جریانی بود. برادر ۱۶ ساله مرا بخاطر فروش نشریه در مدرسه، طوری زده بودند که ده روز خانه خوابید. مدیر مدرسهاش گفته بود ریختن خون تو حلال است. خودم به دلیل فشارهایی که به کارمندان استخدامی قبل از انقلاب میآوردند، تصمیم گرفتم بازخرید شوم. من نتوانستم خودم را با الگوهای مکتبی مورد نظرآنها تطبیق بدهم. برایم گزارشهای زیادی رد کرده بودند اما چون سابقه کار زیادی داشتم، کارم به اخراج نکشید.
● در خانواده، اعزامی به جبهه، محرومیت از تحصیل، اعدام یا بازداشت و مهاجرت نداشتید؟
پسرخالهام سرباز بود که در جبهه غرب مجروح شیمیایی شد. شوهر خواهرم که فعال سیاسی بود، در سال ۶۱ دستگیر شد. یک خواهرزاده دیگرم را هم سال ۶۴ گرفتند. هر دو اینها در تابستان سال ۶۷، در اعدامهای سراسری کشته شدند. آن خواهرم که بچهاش را از دست داد، به افسردگی شدیدی مبتلا شد. چند سال فقط به دیوار نگاه میکرد و دو سال قبل، بعد از دو بار سکته، فوت کرد. یک برادر و یک خواهرم مجبور شدند برای حفظ جان خودشان، ایران را ترک کنند. خانواده بزرگی که همیشه با هم بودیم، به شکلی از هم پاشید. مادرم اما خیلی روحیه دارد و همه ما را تا به حال او نگاهداشته است.
● الان که سی سال از انقلاب میگذرد، اوضاع با تصور اولیهات چه تقاوتی دارد؟
من تاسف میخورم. هرجا صحبت میشود خیلیها میگویند شما انقلاب کردید و دستهایتان را بالا بردید. من میگویم هدف ما که این نبود. همه کسانی که زندان رفتند، اعدام شدند، جبهه رفتند، از مملکت خارج شدند یا پاکسازی شدند، همه میتوانستند کشور را بسازند و جامعه را آباد کنند. به شرط بودن برنامه و مدیریت درست، همه میتوانستند اثر مثبت داشته باشند. آدم افسوس میخورد که عمری گذشت و حاصلی نداشت. کسی نیست که از این انقلاب آسیب ندیده باشد. نود درصد مردم مشکل مالی دارند. هر روز این مشکل بیشتر میشود. حسرت دارند که چرا نمیتوانند حتی یک وعده سیر غذا بخورند.
● کسی را میشناسی که موافق انقلاب باشد؟
من انقلاب را با مسائل الان قاطی نمیکنم. انقلاب بد نبود اما از اینکه چرا اینطوری شد، همه ناراحتند. من دور و بر خودم آدمی نمیشناسم که بگوید کاش شاه نرفته بود، بلکه اکثر مردم میگویند کاش انقلاب به بیراهه نرفته بود.
● به نظرت در این سی سال آگاهی اجتماعی مردم بالاتر رفته است؟
به هر حال سی سال زمان کمی نیست و هر جامعهای در طی این سالها، حتی اگر تحت تأثیر پیشرفتهای جهانی هم باشد، رشد میکند. اما در مورد تعهد اجتماعی یا حقوق فردی، میتوانم بگویم که مردم ایران بیتفاوت شدهاند. من خودم همیشه، به بیعدالتی و رفتارهای نادرست اعتراض میکنم. اما معمولا دیدهام که اعتراضهای کاملا موجه من در اجتماع، با بیتفاوتی و حتی اکراه دیگران روبرو میشود.
مثلا همین دیروز در میدان میوه و ترهبار، به طرز تشکیل صف اعتراض کردم اما نه تنها هیچکس حمایت نکرد، بلکه چند نفر علامت میدادند که ساکت باش. مردم متوجه نیستند که اعتراض حقشان است و تأثیر دارد. مردم بیشتر نگراناند که مبادا برایشان با اعتراض و حرف زدن مشکلی پیش بیاید. البته اقلیتی هم هست که مبارزه میکند و هزینهاش را میدهد اما این فراگیر نیست. تشکلی در کار نیست. مردم میترسند. متأسفانه همدلی نیست.
● بچههای شما چه طرز فکری دارند؟
من دو دختر دارم. هر دو به خاطر چند مرتبه که همسرم دستگیر شده، آسیبهای جدی دیدهاند. ما در فامیلمان دو نفر اعدامشده داریم. بچههای من شاد نیستند و روحیه خودخوری و گوشهگیری دارند. دختر کوچکم بیشتر صدمه خورده، چون زمان زندانی بودن همسرم، خیلی بچه بود و به پدرش وابستگی زیادی داشت.
هر وقت از پارک وی رد میشویم و مسیرمان به حوالی "اوین" میافتد، دخترم یا گریه میکند یا تا چند ساعت بدقلق میشود. دختر کوچکم تا کلاس سوم دبستان، تنها نقاشی یک فیل سیاه را میکشید و همهش خواب فیل میدید و داد میکشید از خواب میپرید. دکتر به ما گفت که این فیل سمبل فشارهای روانی و بسیار سنگین این دخترک است. دختر بزرگم کمی اجتماعیتر است اما هر دویشان کوچکترین علاقهای به فعالیت اجتماعی یا سیاسی ندارند. البته خیلی به دوستان و معاشران ما احترام میگذارند.