پادشاهی كه تاج را رد كرد
۱۳۹۴ دی ۱۲, شنبهسرزمين پروس در كنار دريای بالتيک از اواخر سدههای ميانه فرمانروايان آلمانی داشت و از سده ۱۹ ميلادی تا پايان جنگ جهانی دوم مركز امپراتوری آلمان به شمار میرفت.
تا هنگامی كه سرزمين آلمان توسط حكومتها و دولتهای محلی اداره میشد، بخش پروس با پايتختهای خود كونيگسبرگ (كالينينگراد امروزی) و برلين، همواره نقشی تعيينكننده داشت. به همين ترتيب پادشاهان پروس فرمانروايان اصلی سرزمين و بعدها امپراتوری آلمان بودند.
هرگاه از آلمانیها به عنوان مردمی سختكوش، مقتصد، وقتشناس، و اندكی نظامیمآب و خشك و جدی سخن میگويند، در واقع منظور، مردم پروس است.
فريدريش ويلهلم چهارم در چنين سرزمين و چنين دودمان پادشاهی زاده شد اما گويی از ميراثداران كشور خود بویی نبرده بود. او بر عكس برادر كوچكش بلندقامت و ورزيده و نظامیمنش نبود بلكه فربه و نازپرورده بود. در ۱۵ سالگی داستان بلندی نوشت و به جای آموزشهای نظامی، به دنبال موسيقی، نقاشی و ادبيات رفت.
ویلهلم در محيطی شهروندی پرورش يافت و به عكس شاهزادههای ديگر با زنی از خانوادهای عادی كه دوستش میداشت، ازدواج كرد. او زندگی خانوادگی پرمهر و خوبی داشت اما اين خانواده بیفرزند ماند.
هيچكدام از پادشاهان پروس به اندازه ويلهلم چهارم به آيين مسيح پایبند نبودند. او بيش از ۳۰۰ كليسا در سراسر آلمان ساخت يا آنها را ترميم كرد و در طراحی بخشی از بناهای تاريخی و مذهبی مستقيما نقش داشت كه مهمترين آنها طرحهايی هستند كه برای ترميم كليسای بزرگ شهر كلن كشيده كه از آثار تاريخی برجسته جهانی است.
ويلهلم چهارم در روزگار پرفراز و نشيبی میزيست. هنگام كودكی و نوجوانی او آلمان در اشغال فرانسه بود. جوانيش در تندبادهای انقلابهای آلمان سپری شد و هنگامی كه بر تخت پادشاهی نشست، ۴۵ سال از عمرش میگذشت.
وقتی به تخت نشست، مردم میپنداشتند كه شاه تازه به خواستههای آنها كه در تنظيم و پذيرش يک قانون اساسی برای سراسر آلمان، ايجاد قوه قضاييه مستقل و آزادی مطبوعات خلاصه میشد، توجه نشان میدهد. اما ويلهلم چهارم از نظر ديدگاه سياسی گويی هنوز در سدههای ميانه به سر میبرد. هنگامی كه به سلطنت رسيد، ۶۰ هزار نفر از او در میدان شهر استقبال كردند و او اين به اصطلاح بيعت را بزرگترين نشان مشروعيت خود میدانست. او چنین میپنداشت كه نبايد مانع و حائلی قانونی ميان پادشاه و رعيت وجود داشته باشد.
از سوی ديگر اعتقادات مذهبی، ويلهلم چهارم را از جنگ و نظامیگری بازمیداشت. ۸ سال از سلطنت او میگذشت كه در سال ۱۸۴۸ نيروهای مسلح انقلابی به شهر برلين هجوم آوردند. ويلهلم دستور داد كه برای پيشگيری از خونريزی ارتش از شهر بيرون برود. مردم به پاس آشتیجويی پادشاه از او فرمان بردند و حتا يک سال پس از آن نمايندگان منتخب مردم در كليسایی بنام پاول تاج امپراتوری آلمان را به او پيشنهاد كردند اما ويلهلم كه خود را از سوی خداوند منصوب میدانست، اين پيشنهاد را رد كرد.
شاعر بنام آلمانی "هاينريش هاينه" در آن هنگام سرود:
به گمانم كه ما هماننديم
كه از اين پادشاه خرسنديم
منشش نيك و ذوق او سرشار
من به فرماندهی چو او ناكار
ويلهلم چهارم پس از ۱۸ سال پادشاهی به علت بيماری از كار كناره گرفت و سه سال پس از آن درگذشت.
گرچه از او در متون تاريخ آلمان به عنوان پادشاهی سستاراده ياد میشود، اما نبايد از ياد برد كه با وجود دوران پرآشوب سلطنت او در زمان حكومتش هرگز جنگ و حتا كشمكشی ميان آلمان و كشورهای همسايه در نگرفت به طوری كه بیاغراق میتوان ويلهلم چهارم را پادشاه صلح و آشتی ناميد.