علوم انسانی و بنیاد انتقادی آنها
۱۳۸۸ شهریور ۱۱, چهارشنبهتولد از دل فلسفهی انتقادی
فلسفهی عصر روشنگری اساسا فلسفهی انتقادی بود. تئودور و. آدورنو، فیلسوف معاصر آلمانی میگوید: «کسی که مفهوم عصر جدیدی خرد را با انتقاد یکی داند، چندان غلو نمیکند.»
فلسفهی انتقادی در ابتدا عمدتا به نقد شناخت میپرداخت و در پی آن بود که به آگاهیای دست یابد که بتوان بر آن یقین داشت. نقادی شناخت، نقادی مراجع و اتوریتهها نیز بود، زیرا دیگر پذیرفته نمیشد که کسی بگوید فلان نظر درست است، چون در بهمان کتاب آمده یا مورد تأیید کلیساست.
در پی نقادی شناخت، نقادی اخلاق و به دنبال آن نقادی سیاست و جامعه و اقتصاد آمد. از نقد اجتماعی، علوم اجتماعی حاصل شد و این درست در زمانی بود که این حس پدید آمد که جامعه عیب و نقصی جدی دارد.
آگوست کمت، کارل مارکس، امیل دورکیم، گئورگ زیمل و ماکس وبر همه نگرشی انتقادی به جامعه داشتند. ماکس وبر، دربارهی انگیزهی پرسشگری و دانشپژوهی میگوید: «میتوان راه رفت، بی آنکه از ساخت و بافت پا آگاهی داشت. وقتی اشکالی در راه رفتن پدید آید، این موضوع توجهانگیز میشود.» خود او متوجه این موضوع شده بود که جادوزدایی از جهان و شناخت عقلانی آن در عصر جدید، با نوعی سردی و زمختی ماشینوار همراه بوده است. او با انگیزهای آسیبشناسانه به بررسی جهان تاریخی پرداخته است، در عین اینکه تأکید میکند شناخت نباید آمیخته به ارزشگذاری باشد.
مارکس هم انگیزهای چون او داشته است. آن چه را که در نزد ماکس وبر، سردی جهان نامیدیم، تا حدی آن چیزی است که مارکس آن را ازخودبیگانگی مینامد و اساس آن را بیگانگی انسان از محصول کارش میداند.
علم و ایدئولوژی
پیشبرندگان علوم انسانی همه به نقشمایه و نیروی انگیزشی انتقادی این علوم وفادار بودهاند. هر جا علم در خدمت توجیه وضع موجود قرار گرفته، به عنوان ایدئولوژی − که مارکس جوان آن را "آگاهی دروغین" خوانده است − افشا و طرد شده است.
فیلسوفانی چون یورگن هابرماس، نقد ایدئولوژی را از وظایف اساسی علوم انسانی میدانند. علوم انسانی برای انجام این وظیفهی سنجشگرانه بایستی نخست به خود با دیدی انتقادی بنگرند، بدین جهت باید بتوانند نشان دهند از روشهای کنترلپذیر و دادههای سنجشپذیر استفاده میکنند و این آمادگی عمومی را دارند که نتایج کار خود را به بحث و بررسی بگذارند.
هیچ چیزی نیست که نتوان در آن تجدید نظر کرد و هیچ چیزی نیست که کسی مجاز باشد ادعا کند، مقدس است و همه باید بدون چون و چرا آن را بپذیرند. اساسا میان کارشناس و غیرکارشناس تبعیضی برقرار نیست. همه حق انتقاد و نظردهی دارند.
خصلت سکولار علوم انسانی
علوم انسانی، علوم انسانها برای انسانها هستند و به این جهت این-جهانی اند، به بیانی دیگر سکولار هستند. پرداختن به الاهیات نیز، که بحث دربارهی هستی و چیستی الاهی است، مشغولیتی این−جهانی است.
هیچ پرسشی نیست که ناروا باشد. شک و پرسش جرم نیست. بیان نظر نیز هیچگاه عملی مجرمانه محسوب نمیشود. در مورد این که چه ارجی بر یک نظر گذاشته شود، جامعهی علمی و در نهایت خود جامعه تصمیم میگیرد.
نقد دین از سرچشمههای علوم انسانی هستند، این اما به این معنا نیست که آنها عزیمتگاهی ضد دین دارند. آنها از فلسفهی عصر جدید برآمدهاند و این فلسفه با نقد پیشداوریها جهش فکری خود را آغاز کرده است.
علوم انسانی به دین هم به عنوان یک پدیدهی تاریخی مینگرند. یک دانشمند این عرصه ممکن است ایمان استواری به اصول مذهبی خاص داشته باشد، اما فقط تا آنجایی دانشمند محسوب میشود که در بررسی آن اصول روشمند پیش رود، استدلال کند و در استدلالش از دادههای روشن و مطمئن و کنترلپذیر بهره برد.
فتوا دادن، تکفیر کردن، توهین کردن، تحقیر کردن − این گونه کارها، در محدودهی علم جایی ندارند.
نقد جزمی و نقد جزمیات
نقد در انحصار علوم انسانی نیست و با این علوم آغاز نشده است. نقد همواره وجود داشته است. پیش از عصر جدید هم به نمونههای چشمگیری از نقد برمیخوریم، مثلا نقد امام محمد غزالی بر ابن سینا. در این گونه نقدها مجموعهای از باورها اصل گرفته شده و دربارهی آنها هیچ پرسشی طرح نمیشود. برپایهی این جزمیات از نظری که تصور میرود نسبت به آن اصل دچار "انحراف" است، ایراد گرفته میشود. مثلا غزالی میکوشد ثابت کند که فلسفهی مشا با آموزههای دینی نمیخواند. حاصل کار او تکفیر فلسفه است.
علوم جدید، از این گونه جزمباوریها فاصله گرفتهاند و اصولا با نقد آنها به جایی رسیدهاند که علم خوانده شوند. هیچ چیزی برای آنها جزمی نیست. طبعا در محدودهای، اصلهایی مسلم فرض میشوند، اما خود آن اصلها هم در جایی دیگر به بحث گذاشته شدهاند.
انسانگرایی
نقدی که علوم انسانی پیش میبرند، مایهای انسانگرایانه دارند. انسان در مرکز توجه قرار دارد و در نهایت همه چیز برای آن است که انسان آزاد باشد، شناخت بهتری داشته باشد، حس زیباشناختیاش تقویت و ارضا شود، در محیطی آرامتر و شادتر زندگی کند، در صلح به سر برد و خلاصه اینکه زندگی بهتری داشته باشد.
علوم انسانی در نقد خود مانعهای زندگی خوب را نقد میکنند. این نقد اساسا درونمان پیش برده میشود، یعنی از طریق تحلیل ساختارها و روابط و نشان دادن موانع درونی. رویکرد به پدیدهها، تاریخی است، یعنی به این توجه میشود که هر چیزی در زندگی انسان متأثر از زمان است، متأثر از حوادث دوران است. هر پدیدهای در متن پیدایش و رشد و زوالش بررسی میشود.
علوم انسانی، علوم جهان تاریخی انسان هستند. جهان انسانی، زبان انسانی است. هر چیزی در این زبان باشد، جزو جهان تاریخی است. مفاهیم دینی نیز، مفاهیم تاریخیاند. زمینهی پیدایش دارند، متحول میشوند و آنچه به بیان درمیآورند، نقد پذیر است.
نویسنده: رضا نیکجو
تحریریه: کیواندخت قهاری