جوان افغان که در آلمان فلج شد: «رسامی به من حس آزادی داد»
۱۴۰۱ آبان ۱۳, جمعهپاهایش سالهاست که دیگر توان ایستادن ندارد. با وجودی که خستگی عمیقی در چهرهاش دیده میشود، اما خنده بر لب دارد و با اطرافیانش با صبر و حوصله مندی صحبت میکند. دستانش نیز رمق چندانی ندارد. او با کمک چوکی چرخدار برقی و با فشار اندکی بر روی دکمههای آن، به این طرف و آن طرف میرود. نامشاش اکمل است و ۳۵ ساله است.
اکمل وقتی که صنف سه یا چهار مکتب بود، با خانوادهاش افغانستان را ترک کرد. عبدالقدوس سکندری پدر اکمل که قبل از مهاجرت به آلمان در شفاخانه جمهوریت در کابل به حیث داکتر کار میکرد، میگوید: «به دلیل ناامنی و مشکلات مجبور به ترک افغانستان شدیم. تقریبا دوسال طول کشید تا به آلمان رسیدیم.» او با تاثر از خاطرات سفر یاد میکند: «اول در داخل افغانستان چرخیدیم، بعدا به شوروی رفتیم و بالاخره از بیراهه خود را به آلمان رساندیم.»
پدر میگوید: «ما آمدیم تا آینده فرزندانمان خوب شود، تا از جنگ در امان بمانند.»
اکمل در آلمان به مکتب رفت. او روز به روز بزرگتر میشد و رویاهای بزرگی در سر داشت. هنوز مکتب را به پایان نرسانده بود که خواست در یک تانک تیل کار کند. او کار را آغاز کرد بی خبر از اینکه آغاز این کار زندگیاش را دگرگون خواهد کرد.
در آلمان معمولا تانک تیلها تا ساعت ده شب باز اند، اما بعضیها تا صبح نیز فعال اند و غیر از تیل موتر برخی از اجناس دیگر را نیز به فروش میرسانند.
به گفته پدر اکمل در سال ۲۰۰۸ بود که او در تانک تیل کار یافت. اکمل با اندوه از این حادثه یاد میکند و می گوید که ساعتهای یک و نیم شب بود که یک نفر وارد شد و گفت که دخل را باز کن. من این کار را نکردم. او هم مرا هدف قرار داد.
اکمل به شفاخانه منتقل میشود و چند روز در بخش مراقبتهای ویژه به سر میبرد. خانوادهاش بعدا دریافتند که نخاع اکمل قطع و وی فلج شده است.
برای اکمل که نیروی حرکت دست و پایش را از دست داده بود، تحمل و پذیرش این واقعیت کار آسانی نبود. او دیگر نمیتوانست مانند سابق راه برود و کارهایش را خودش انجام دهد. او فرد دیگری شده بود. خانواده اکمل سعی کردند هم به خود و هم به پسرشان روحیه دهند و او را به زندگی امیدوار بسازند.
او بعد از مدتی از شفاخانه رخصت شد. اما روزهای سختی را همچنان در پیش رو داشت، بالاخره توانست با خودش کنار بیاید و راهی برای بیرون رفت از این حالت پیدا کند.
به گفته پدر اکمل، او دو سه ماه گپ نمیزد: «پسرم دو سال در شفاخانه ماند و بعدا دوباره توانست صنف یازده و دوازده را بخواند. بعدا هم به دانشگاه کلن شامل شد. اما در زمان شیوع کرونا به دلیل نگرانی از ابتلا اش به این ویروس، ما خواستیم که وقفه بدهد.»
اکمل میگوید که بعد از این رویداد نقاشی را شروع کرد. اما دستانش توان گرفتن قلم نقاشی را نداشت. اکمل تلاش کرد که با حرکت دادن شانهاش این کار را انجام دهد. پدر اکمل میگوید که او یک دستکش مخصوص دارد که وقت نقاشی کردن آن را میپوشد. او شانهاش را به آرامی حرکت میدهد و آنچه را که در ذهن دارد، بر روی تابلوی نقاشی ترسیم میکند.
به اکمل نقاشی انرژی میدهد. اکمل میگوید: «من عشق به نقاشی و رسامی پیدا کردم. فکرم به طرف مثبت رفت. رسامی به من حس آزادی داد.»
نقاشیهای او، مفاهیم عمیقی در خود دارند و بعضی از آنها بیانگر حالات روحی و روانی اکمل اند. به گونه مثال او یک نقاشی را زمانی رسم کرده که بیمار بوده است و میگوید که در آن از رنگهای تیره استفاده کرده است.
اکمل در این اواخر موفق شد در نمایشگاهی در شهر آخن آلمان آثار هنریاش را به نمایش بگذارد. خانواده و دوستان اکمل او را در برگزاری این نمایشگاه کمک کردند. یکی از جمله ۲۳ نقاشی او یک زن افغان را نشان میدهد که نیمی از چهرهاش را با دستاش پوشانیده است. اکمل میگوید: با این نقاشی میخواهم بگویم که «من از زنان افغانستان پیشتیبانی میکنم.»
اکمل چهار برادر دیگر نیز دارد. پدر اکمل خشنود است که حالا آنها در آلمان در امنیت اند و در رشتههای طب و انجینیری درس خوانده و روی پای خود ایستاده اند. اما میگوید که به خاطر اوضاع فغلی و وضعیت نسل جوان در افغانستان درد عمیقی در سینه دارد. او از جوانان افغان که به آلمان آمده اند میخواهد که تلاش کنند، زبان بیاموزند و درس بخوانند تا آینده روشنی داشته باشند.